? #عصر_ظهور ۷۹
? زندگینامه شیطان (قسمت پنجم)
ابلیس ملعون، به خوبى مى دانست خوردن از آن درخت ممنوعه باعث مى شود که آدم و حوا را از بهشت بیرون کنند.
در این زمینه چند روایت وجود دارد:
روایتی میگوید که بعد از آن که شیطان به بهشت رفت، در همان دهان مار، شروع کرد با آدم علیه السلام صحبت کردن، آدم هم خیال کرد سخنگو مار است.
مى گفت: اى آدم! خدا نمى خواهد که شما براى همیشه در بهشت بمانید و هر کس از این درخت بخورد جاوید مى ماند.
آدم جواب داد: اى مار! این حرف که تو مى زنى، از غرور شیطان است.
شیطان هر چه وسوسه کرد، آدم نپذیرفت و با او مخالفت نمود.
وقتى شیطان از آدم مایوس شد پیش همسر آدم رفت، گفت: آیا مى دانى چرا خداوند شما را از میوه این درخت منع کرده و گفته است نزدیک آن نشوید؟
چون هر کس از آن بخورد یا فرشته مى شود و یا عمر جاویدان را به دست مى آورد.
سپس براى حق به جانبى خود، قسم هاى شدیدى خورد و گفت: من خیر خواه و دل سوز هستم، خود را موظف مى دانم که شما را نصیحت کنم!!
حضرت آدم علیه السلام که هنوز تجربه کافى در زندگى را نداشت و تا به حال گرفتار دام هاى شیطان و خدعه و نیرنگ هاى دروغ او نشده بود، نمى توانست باور کند کسى این چنین قسم دروغ به خدا یاد کند، سرانجام تسلیم شد و فریب و نیرنگ شیطان در او اثر کرد و از میوه آن درخت خوردند.
️در روایتی دیگر داستان اینگونه نقل شده:
که هنگامی که شیطان از آدم مایوس شد پیش همسرش حوا آمد و گفت: اى حوا! آیا مى دانى درختى که خداوند براى شما حرام کرده بود، اکنون برایتان حلال کرده؟
اگر مى خواهى امتحان کن، فرشتگانى که موکل بر آن درخت بودند دیگر با شما کارى ندارند. حوا گفت: من الان امتحان مى کنم.
به سوى آن درخت رفت. وقتى ملائکه خواستند او را از نزدیک شدن به آن درخت منع کنند، خداوند به آنان وحى نمود و خطاب کرد:
شما کسى را که عقل ندارد منع کنید، نه کسى را که به او عقل دادم و آن حجت است بر او.
اگر مرا اطاعت کند مستحق ثواب و اگر مخالفت کند مستحق عذاب است.
ملائکه هم او را رها کردند و آزاد گذاشتند. حوا هم بى آن که آنها مانع اش شوند، به درخت نزدیک شد. مقدارى از میوه درخت خورد و طورى هم نشد. پیش خود گفت: مار درست گفت!!
بعد از آن رفت پیش همسر خود آدم علیه السلام و گفت: آیا مى دانى که خوردن از آن درخت بر ما حلال شده؟ من نزدیک آن رفتم، ملائکه هم مانعم نشدند، مقدارى از آن خوردم.
آدم علیه السلام هم با حوا به راه افتاد، رفتند و از آن میوه خوردند!
️بعد از خوردن از آن درخت، ناگهان لباسهاى بهشتى از بدنشان ریخت و عورت ها و بدنهاى آنها تا آن موقع مخفى و پوشیده بود ناگهان ظاهر شد.
ایشان در میان بهشت و جمع فرشتگان لخت و عریان شدند، حیران و سرگردان ماندند.
وقتى لباسهاى بهشتى و آن تاج کرامت از اندامشان فرو ریخت و خود را در جمع ملائکه عریان دیدند، بلافاصله خود را به میان درختان رساندند و از برگ هاى درختان براى پوشیدن اندام کمک مى گرفتند ولى برگ ها هم اطاعت نمى کردند و از بدنشان پرواز مى نمودند و باز عریان مى ماندند.
با استیصال گفتند: خدایا! ما بر نفس خودمان ظلم کردیم اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود.
️خداوند به آنها خطاب کرد و گفت: مگر من شما را از خوردن میوه آن درخت منع نکردم؟ مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار و سرسخت شما است. چرا فرمان من را اطاعت نکردید و فریب آن ملعون را خوردید؟…
ادامه دارد…
اقتباس از سوره اعراف و سوره حجر و تفسیر نمونه،
برهان، ج ۲ ذیل آیات مربوط به داستان آدم علیه السلام، شرح نهج البلاغه خوئى، ج ۲،
آخرین نظرات